هرچقدر منکرش شوی باز هم هست. فاصله هست . حالا تو هی برای من عکس بفرست و دوربین بزن که من چهاردست و پا رفتنش را روی زمین ببینم. نمی شد خاله جان یک شب زودتر که من بودم چهارچنگولی می رفتی که من هم ببینم نه اینکه مثل لالمونی گرفته ها از این وردنیا قربان صدقه هایم را تایپ کنم برای مامانت که از طرف من برایت بخواند؟
من هرگز هشت ماهگی و نه ماهگی و ده ماهگی و یازده ماهگی و یک سالگی و یک سال و چند ماهگی یسنای کوچک دلبند خاله را نخواهم دید و این هست و راست هم هست و هیچ کاریش هم نمی شود کرد و من نمی دانم به کدام دلیل موجه ای دارم این روزها را ازدست می دهم و همه اش هم تقصیر فاصله است و من به همین زودی سر یک هفته دلم برای خواهرزاده ام تنگ شده و عصبانی ام و مرده شور این فاصله را هم ببرند!
June 30th, 2005 at 2:24 pm
khosh omadin. esfahaan chetor bood
July 3rd, 2005 at 8:43 pm
الهی بگردم!!!
July 4th, 2005 at 8:13 am
I think you are one of those people who will go back to Iran one day 🙂
July 5th, 2005 at 2:21 pm
salam,maryam jane tanbale iranzadeye deltang. chera enghadr kam minevisi? khaste shodam baske amadam va naboody.zoodzood update kon