کاش می شد مثل حلزون “خانه ات را با خود ببری به هرکجا که هست” . کاش می شد مثل پرنده رفت.آمدن مسافر خوب است رفتنش سخت. اما یک چیز حتمی است: حال آنکه می رود بهتر از آن است که می ماند. فردا شب که به هم می رسند دور هم چمدان را باز می کنند اول طبل و بیل و کلنگ اسباب بازی یسنا را می دهند دستش بعد هم سربقیه اش سه ساعت ادا و اطوار در می آورند و ریسه می روند. من آنجا نیستم!
کاش می شد خانه ات را باخود ببری به هرکجا که هست.
September 11th, 2005 at 2:13 pm
دل تنگ نباشی..
فروغ
September 11th, 2005 at 8:22 pm
جاشون سبز و خرم .
مامان نيلو
September 12th, 2005 at 4:18 pm
خداحافظي خيلي سخته.
ولي مسافرا ميان و ميرن كه از خودشون خاطرات قشنگ به جا بذارن. چيزايي كه بتونيم وقتي نيستن بهشون فكر كنيم و لبخند بزنيم..
مسافر