این عکس را در پست پنج فوریه وبلاگ آرش ببینید(صفحه را بغلتانید به پایین).من تمام دوران دبیرستان هرروز از جلوی این کاشی عبور می کردم و هر روزکه چشمم بهش می افتاد از خودم می پرسیدم این کاشی تا کی براین دیوار دوام خواهد آورد؟ آنقدر پانزده سال بعد به نظرم دور بود!!!!!!!!! چند قدم پایین تر از این کاشی یک نانوایی بود که شاید هنوز هم باشد.سرظهر با شکم گرسنه از روبرویش رد می شدیم و بوی نان تازه مستمان می کرد
آرش کار دیگری را هم آغاز کرده که واقعا دستش درد نکند و اجرش با نمی دانم چه کسی که واقعا کاری است کارستان وآن جمع آوری خاطرات آدمها از شهر است. خسته نباشی آرش جان. آن دایی جانت هم که هنوز دم به تله نداده به گمانم که در کار گرفتن آن خاطرات در جایی دیگر است. حالا ببین!
February 15th, 2006 at 11:36 pm
من خيلي خوشحالم كه ميبينم هستند افرادي كه نسبت به اصفهان و مسائلش اهميت ميدهند اينرا ازنوشته هاي قبلي شما فهميدم. اصفهان واصفهاني به حضور افرادي مثل شما نياز دارد.چه خوب بود اگر شما به اصفهان برميگشتيد.
February 16th, 2006 at 11:22 am
سلام مريم جان،اگر اشتباه نکنم يک اسباب بازی فروشی و يک قنادی هم توش بود،نميدونی من رو به کجا ها بردی با اين کاشی خيابون ارديبهشت،تازه چيزهايی که من يادمه همش خاطرات مسافرت های دوران کودکی هست،ولی يه سربهم بزن ببين به کجا ها پرواز کردم.
February 16th, 2006 at 8:57 pm
من عاشق اصفهان ام با اینکه هیچ وقت بیشتر از دو ماه توش نبودم. این شهر برای خودش هویت داره. دوست داشتنی ه خیلی. مادر من تمام 12 سال مدرسه اش توی خیابون اردیبهشت بوده. یه روز من رو برد مدرسه اش ولی هرچی فکر می کنم اسم مدرسه رو یادم نمیاد ! وسط های خیابون بود.
February 17th, 2006 at 11:10 pm
ادمها هميشه به اطرافشون نگاه نمي كنند
February 18th, 2006 at 2:10 am
من اصفاني هستم آدر اصفان هم زندگي ميكونم.اصفانيا مي باس خيلي بيشتراز اينابه فكري اصفان باشن اصفان دردونه اي تاريخس درستس كي مسولامون زياد به فكري اصفان نيستن اما ما اصفانيا كي نباد بيتفاوت بيشينيم. معماري آ هنر آ لهجه اصفاني شاخصه هاي تمدني اصفانس آ ميباس مثلي جونيمون ازيشون مراقبت كنيم اصفانيا باد بيشتر باهم باشن