ژرژ پرک رمان ” چیزها” -در فارسی با ترجمه خسرو احمد سمیعی- را چهل سال پیش نوشت. چیز زیادی عوض نشده است. من دارم این روزها عین زوج آن داستان زندگی می کنم. گرفتار “چیزها ” شده ام.
تمام مجموعه های داستان های ایرانی را که در سالهای اخیر برایم فرستاده بودند سپردم به کتابخانه مرکزی نورت یورک . کتابهای فریبا وفی، امیر حسین خورشید فر، رحیم اخوت ، اصغر الهی ، سیامک گلشیری و دیگران. از این کتابخانه سراغشان را بگیرید . قرار شد به مسوول مربوطه نشان بدهند و او ترتیبش را بدهد. نمی دانم مسوول مربوطه کیست . چیزی حدود پنجاه جلد کتاب است.
باقی اش؟ آی دور می ریزم. آی دور می ریزم. در راستای سبک کردن بار این هفته تا بخواهید خوراک لوبیا و ماش پلو و عدس پلو به خورد آقاهه داده ام تا از ذخیره حبوبات که مثل خانم موشه جمع کرده بودم کم شود. بابت هر پوندش باید یک دلار بدهم! مگر پای پول به میان بیاید تا ما یاد بگیریم از بار زندگی کم کنیم.
کیف ها و کفش ها و لباس ها و ظرف ها و قاشق ها و کاسه ها همه دارند می روند. گونی گونی روانه صندوق خیریه می شوند . اگر بدانی چه حالی میدهد.
تیر و تخته ها دارند می روند. هفته پیش دختر و پسر جوانی آمدند و میز و صندلی حیاط را بردند . خوشحال از خریدشان با ذوق و شوق از خانه جدیدشان تعریف کردند . دختر، پدر و برادر هایش را همراه یک گاری دنبال ماشینش با خودش آورده بود که صندلی ها را برایش بار بزنند.
یک خروار کتاب را هم به کتابفروشی بی ام وی بردیم که کتاب دست دو می خرد. کاسبی شیرینی بود.
باقی تیر و تخته ها هم ظرف همین هفته می روند.
مانده است یک درخت بنیامین قد بلند و سرحال با گلدان سنگین بزرگش که منتظر یک خانه گرم ونرم است که هنوز پیدا نکرده ام برایش.
در پایان مرگ بر کاپیتالیسم. زنده باد سوسیالیسم و ای کاش می شد به چیزها دل نبست ولی خوب اسباب کشی های پی در پی دارد به ما می آموزد که اصولا همه این “چیزها” شوخی بزرگی بیش نیست.
January 28th, 2009 at 4:05 pm
وای که چقدر میفهممات مریم. این کار اینروزهای من هم هست. کتابها به کتابخانهی شهرداری منطقه، لباسها و کیفها کفشها- و بوتها که چقدررر جا گرفته بودند- به دخترها و
و من هی سبکتر میشوم، و چقدر سبک
آخرش هم من بر عکساش را فکر کردم که همین دیروز، فکر کردم توی شرایطی که دوباره خریدن کم هزینهتر از نگهداشتن وسایلات است، زندهباد جامعهی مصرفگرای کاپیتالیست که دستکم میگذارد سبک باشیم
یاد گرفتن سبک زندگی کردن یه دستاورده، اما قدمهای به سمتاش خیلی تلخا
January 28th, 2009 at 6:36 pm
حالا کجا تشریف می برید که اینچنین خود را سبک می کنین؟
در ضمن پیوندت دادم
January 29th, 2009 at 1:04 am
maryam khanoom aziz
mishe adess e-maileto baram befresti?
January 29th, 2009 at 9:27 am
مریم جان،
«چیزها» را احمد سمیعی (گیلانی) ترجمه کرده است؛ نه خسرو سمیعی. غلطِ سهویست، پیش میآید بههرحال… من چاپِ سروشش را دارم و هنوز هم بسی دوستش دارم.
راستی، خودت خوبی؟
————————–
ممنون محسن جان برای تذکر. من خوبم و قرو قاتی.
January 30th, 2009 at 5:55 pm
در راستای این که امشب پی بردم فیلم یوزارسیف هم به آدم چیز می آموزد پس صد در صد اسباب کشی هم میتواند چیز بیاموزد !
January 31st, 2009 at 4:56 am
دوست دارم. خیلی دوست دارم. کاش وقت داشتی که دونه به دونه چیزایی که بخشیدی و فروختی رو با عکس و تفصیلات می ذاشتی اینجا. عاشق این چیزهام.
January 31st, 2009 at 9:49 pm
kheili delgireh,kheili -ama omidvaram ke moafagh bashi o zood bargardi