هستم. دارم فکر می کنم. هل نده سروش جان. غر نزن آرش خان! نق نزن خان جان ! دارم فکر می کنم.
و هرچه سعی کردیم جا به جایی را به بی خیالی طی کنیم دست آخر تبعاتش را نشان داد. سه چهار هفته با کمردرد مدارا کردم. یک حمله اضطرابی را رد کردم- این حمله های اضطرابی را باید پیگیر شد و درمان کرد- هفته پیش هم افتادم به حالی که گلاب به رویتان شکمان برد که مبادا قرار است مثل خوک بمیریم. خوش بختانه معلوم شد معده درد قدیمی است که معلوم نیست چرا یکباره با چنین شدتی بازگشت کرده است. حالا مثل مامانم یک بقچه کوچک نان خشکه و نخودچی و خرما گردو و غیره گذاشته ام تو جیبم که سر شکم طلبکارم را کلاه بگذارم .
بقیه اش خوب است. یعنی خوب می شود. این هفته با یک دوست سی ساله یاد بچگی ها کردیم. بله حالا آنقدر بزرگ شده ای که عمر بعضی دوستی هایت به سی سال می رسد.خیلی فکر ها دارم. به زودی شکل این وبلاگ عوض می شود.عذاب آورترین عادت سالهای اخیر را به همین زودی ترک کرده ام: دیگر از زور سرما پشت میز کارم قوز نمی کنم. میز کار بزرگی از کرگز لیست خریده ام که می شود هزارتا کاغذ روی آن پراکند. اسباب و ادوات کارم را دارم یکی یکی جور می کنم. به خودم باز می گردم.
May 6th, 2009 at 9:06 pm
خوب! دست شما درد نکنه. خیلی خوبه که میز به این بزرگی و یه عالم آفتاب دارین 🙂
May 7th, 2009 at 6:16 pm
ایول
May 8th, 2009 at 8:14 am
به به! میز کار و ادوات نوشتن. شب پیشگویی پل استر را خوانده ای؟ چیزی بارش نیست به نظرم اما این حکایت اسباب نوشتن آن جا خوب انگار درآمده
May 8th, 2009 at 8:46 pm
🙂
May 13th, 2009 at 4:57 am
سلام
از اینکه به وبلاگ ما سر زدید و نظر دادید متشکم
وبلاگ سرجوwww.sarjo.blogfa.com